جدول جو
جدول جو

معنی تشت خان - جستجوی لغت در جدول جو

تشت خان
(تَ)
بمعنی خانی که بر آن طعام و نان نهند. (انجمن آرا) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشترخان
تصویر اشترخان
چهاردیواری که شتران را در آنجا نگه می دارند، جای شتران، خوابگاه شتران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت خان
تصویر هفت خان
کاری مهم و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نِ)
دهی است از بخش اردکان شهرستان شیرازکه 166 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان. این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920 تن است. مرکز دهستان قریۀ دشت خاک است. محصولات عمده آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از امرای دربار عادل شاه، مؤلف تاریخ شاهی در ترجمه احوال ممریز خان عادلشاه آرد: ... روزی در هنگام بار عام که عادل شاه نیامده بود همه امرای دربار عام نشسته بودند حرف از هر جا در میان میرفت ابراهیم خان که خواهر عادل شاه در خانه او بود در آمد همه امرابتعظیم او برخاستند، تاج خان که از امرای کبار بود وصاحب شمشیر و دلاور بر جای خود ماند، ابراهیم خان رنجید و نقاضت او در دل داشت، چون چند روز بر این برآمد، روزی تاج خان بسلام عادل شاه میرفت، ابری تیره بود، درون ارگ که جایی تاریک بود نظام خان نامی افغان شمشیر بر تاج خان انداخت، اما زخم کاری نیامد، در آن غول مردم، او بدر رفت، تاج خان این معنی بتحریک ابراهیم و عادل شاه دانست، بعد یک هفته که بزخم او التیامی پیدا آمد روزی سامان خود و سپاه نموده از گوالیر بر آمد و روی بطرف بنگاله نهاد، بعد دو ساعت خبر بعادل شاه رسید فوجی گران بدنبال او فرستاد چنانکه جنگ عظیم شد، بزور بازوی شمشیربدر رفت، سپاه شاهی برگشته آمد، بعد از آن تاج خان نزد احمدخان که والی جونپور بود و باو خویشی داشت رفت، عادل شاه فرمان صادر کرد که تاج خان را تسلی نموده فرستد، که این کار از من نشده است، از دشمن او بوقوع آمده، چندانکه احمدخان تسلی نمود، تاج خان به آمدن راضی نشد و از آنجا متوجه بنگاله گشت ... (تاریخ شاهی یا تاریخ سلاطین افاغنه ص 290)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَتَ / نَ تَ)
کنایه از گرفتن آفتاب و ماه بود. (انجمن آرا). کوفتن مس و جز آن به هنگام گرفتن ماه و آفتاب و این رسم ولایت است و درهندوستان هنگام آبله برآوردن کودک اگر رعد و برق درخروش آید، همین عمل میکنند. (آنندراج) :
روی تو چو ماه است و مرا سینه چو تشت
من تشت همی زنم که مه بگرفته.
(از انجمن آرا).
بر ماه گرفته تشت میزد.
زلالی (از آنندراج).
و رجوع به تشت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
جامۀ خواب را گویند، از توشک و لحاف و نهالی و مانند آن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی لحاف و نهالی و غیره.... (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) ، توشک خانه را هم گفته اند. (برهان). خانه ای که رختخواب در آن نهند. (ناظم الاطباء). در فرهنگ جهانگیری... بمعنی توشکخانه گفته و شعر اخسیکتی را شاهد آورده... (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). لیکن در این بیت معنی اول (آفتابچی خانه، خانه ای که آفتابه و لگن در آن گذارند) مناسبتر است و مبالغه اش بیشتر است. (فرهنگ رشیدی) :
آنجا که تشت خانه مدحت کنند باز
تن دردهد وطای ملایک به مفرشی.
اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری).
، خانه ای رانیز گویند که تشت و آفتابه در آن گذارند و آن را آفتابچی خانه نیز میگویند. (برهان). آفتابچی خانه. (فرهنگ رشیدی). آفتابچی خانه یعنی خانه ای که آفتابه لگن درآن گذارند. (ناظم الاطباء). خانه ای که آفتابه و لگن در آن گذارند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
شاید که تشت دار سرایش شود خضر
زیرا که تشت خانه او چرخ اخضر است.
شرف شفروه (از فرهنگ رشیدی).
، گاهی از روی تعظیم بر ادبخانه هم اطلاق کنند که عربان مبرز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). و از روی ادب و کنایه آبخانه را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). متوضی ̍. (انجمن آرا) (آنندراج). مبال:
در جمع هرزه گویان ار گفت بد چه عیب
شرمندگی ندارد در تشتخانه تیز.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به طشتخانه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خانی را گویند که به جهت نان و طعام گذارند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سینی. مجموعۀ میز طعام ازرخام و مانند آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سینی. (لغت نامۀ اسدی ذیل کلمه سینی). خوانی که بر آن طعام ونان نهند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به طشتخوان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به لغت یونانی بسفایج را گویند و آن دارویی است مسهل سودا و به عربی کثیرالارجل و ثاقب الحجر و اضراص الکلب خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است دارویی که بسفایج نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به لکلرک ج 1 ص 311 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
مقر سلطنت و پایتخت. (ناظم الاطباء). تختگاه. (آنندراج) :
سوی تخت خانه زمین درنوشت
به بالا شدن زآسمان برگذشت.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به تخت و تختگاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام یکی از بزرگان باستانی نصیریان یعنی علی اللهیان. و او را خان آتش نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ)
خشت ناپخته. مقابل آجر. خشتی که از قالب بدرآمده باشد و در کوره برای پختن قرار نداده باشند، لبن:
آنچه در آینه جوان بیند
پیر درخشت خام آن بیند
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ / نِ)
خانه ای که از خشت بنا شده باشد:
شه در این خشت خانه خاکی
خشت نمناک شد ز غمناکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
آهنی باشد چون چند شانۀ بهم پیوسته گرفتن گرد و موی زاید را از ظاهر بدن اسب و استر و غیره. قشو. فرجول. کبیجه. فرجون
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
مناخ. شترخان
لغت نامه دهخدا
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی مانند شانه که پشت اسب و استر و مانند آنرا خارند و پاکد کنند قشو فرجول کبیجه فرجون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت خانه
تصویر تخت خانه
مقر سلطنت پایتخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتخوان
تصویر تشتخوان
تشت و سینی غذا، خوانی که بر آن طعام چینند
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که تشت وآفتابه درآن گذارند، اطاق خواب، جامه خواب از توشک و لحاف و نهالی و مانندآن، مبرز مستراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترخان
تصویر اشترخان
خوابگاه شتران شتر خان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشت دار
تصویر تشت دار
شخصی که تشت و آفتابه را نگاهدارد و پاکیزه سازد آفتابه چی
فرهنگ لغت هوشیار
کاروانسرایی که شتران را در آن جا مسکن و غذا دهند و نگهداری کنند طویله شتر اشتر خان
فرهنگ لغت هوشیار
هفت منزل هفت مرحله، مجموعه پیشامدهایی که درهفت منزل برای پهلوانانی مانند رستم واسفندیار رخ داده. توضیح معمولااین کلمه را بصورت (هفتخوان) نویسند وبعضی وجه تسمیه صورت اخیر را آن دانسته اند که رستم واسفندیار بعد از هرکامیابی خوانی ازاغذیه لذیذ میگستردند ولی این وجه صحیح نمی نماید وبنظرمیرسد که صحیح در (هفت خان) باشدبمعنی هفت منزل ومرحله. درترجمه عربی شاهنامه از بنداری نیز (هفتخان) آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترخان
تصویر اشترخان
شترخان، خوابگاه شتران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخت خام
تصویر تخت خام
چرم دباغی شده، جاهل، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتخوان
تصویر تشتخوان
((تَ خا))
تشت و سینی غذا، خوانی که بر آن طعام چینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتخانه
تصویر تشتخانه
((تَ نَ یا نِ))
اطاقی که تشت و آفتابه در آن گذارند، اطاق خواب، جامه خواب از توشک و لحاف و نهالی و مانند آن، مبرز، مستراح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشت بان
تصویر دشت بان
((دَ))
نگاهبان دشت، پاسبان کشتزار و مزرعه
فرهنگ فارسی معین
حیاط خلوت
فرهنگ گویش مازندرانی
تشت مسی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تشت+لاک: ظرفی چوبین که به هنگام جشن ها به عنوان ساز کوبه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
تعزیه خوانی که در پای تخت و بارگااه به صورت سرپایی به اجرای
فرهنگ گویش مازندرانی
نام چهار قله ی بسیار بلند در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی